ايستگاه نارنگي

فاطمه زارعي
zaree_f@yahoo.com

ايستگاه، مردمي كه بي تابانه درانتظاررسيدن اتوبوسند. فروغ الزمان با يك پاكت پراز نارنگي .اتوبوس مي آيد .مي رود.فروغ ميماند با نارنگيهايي كه هر كدام به سويي مي روند .دستهاي پير ديگري بااو نارنگي جمع مي كند.نگاهي ،آهي ، شفافيت ،آينه نگاه هردو . . . ـشما خانم فروغ الزمان هستين ؟ـ خودم هستم . . . آقاي رادمنش ؟حالتون چطوره ؟ـ ممنونم سركار خانم شماخوبين ؟.. . بابت مرگ جناب سرهنگ متاسفم، من خبر مرگ ايشون رو وقتي پيش پسرم كامران ،اون وقتي كه كانادا بودم شنيدم . . . سه سال پيش درسته ؟ـ بله سه سال پيش بود ولي به من سي سال گذشته مرگ اون خدابيامرز بدجوري پشت منو خم كرد نميدونم چرا خدا . . . ـ عجله كنين اتوبوس اومد. . . اتوبوس مي آيد سوار مي شوند .سه ايستگاه بعد فروغ پياده ميشودبا سر از رادمنش خداحافظي مي كند .همزمان باهم به ساعتهايشان نگاه مي كنند.امروز دوشنبه است.فروغ به خانه مي آيد.بدون آنكه دستي به سر و صورتش بكشد به سراغ آيينه مي رود. ميخواهد بداند رادمنش او را چگونه ديده است ؟دستي بر چروكهاي دور لب و گونه ها مي كشد .نگاهي به خالي خانه مي اندازد .كاش شماره ي رادمنش را گرفته بود . . . رادمنش به خانه مي آيد بدون آنكه كلاهش را بردارد به سراغ آيينه مي رود ميخواهد بداند خانم فروغ الزمان او را چگونه ديده است ؟ دستي بر چروكهاي روي پيشاني مي كشد نگاهي به خالي خانه مي اندازد .كاش شمكاره ي او را گرفته بود . . . دوشنبه هفته ي بعد ساعت 12:30. . . فروغ زيباترين مانتو اش را به تن مي كند با يك روسري همرنگ آن دستي به صورتش ميبرد عينك دودي مي زند. ديگر شصت ساله به نظر نمي رسد. . . راد منش كت و شلوارخاكستري مي پوشد اصلاح مي كند. يك بلوز يقه اسكي مناسب با كت و شلوار .عينكش را بر مي دارد هر چند بدون عينك خوب نمي بيند ديگر شصت و چند ساله بنظر نمي رسد. . . زودتر از فروغ الزمان به ايستگاه مي رسد.فروغ مي آيد سعي مي كند ديدارشان را تصادفي جلوه بدهد .رادمنش به احترام او از جا بر مي خيزد. . . ـ سلام سر كار خانم .حالتون چطوره ؟ ميدونيد من هر روز منتظرتون بودم ؟ . . . ـ سلام ،حال شما چطوره ؟ م. . . من . . . من كه نميدونستم. . . اشتياق رادمنش دليل صداقتش مي شود . . . ـامروز حدس زدم كه شمارو ببينم بخاطر اين اومدم.ـدوست دارين يه ساعتي رو توي پارك همين بغل بگذرونيم ؟ سه ساعت ميگذرد دوساعت حرف و حديث و خاطره . . . رادمنش با هيجان حرف مي زند و نقل خاطره مي كند وقتي از مرگ مرضيه مي گويد متاثر مي شود اما آن وقت كه از روزگار جواني مي گويد تب و تاب او را . . . فروغ مي خندد ميداند كه چاشني حرفهاي او كمي هم لاف و گزاف است . مي خندد. . . سالها نخنديده . . . از صداي خنده بي مهابايش شرم مي كند. . به خانه بر مي گردند .فراموش كرده اند شماره بگيرند .دوشنبه ديگرفروغ مقداري غذا تهيه مي كند .يك فلاسك كوچك چاي .يك زير انداز نازك .سيگارش را هم با خود مي برد .رادمنش آمده با يك نهال نارنگي و يك بيلچه ي دستي .مشغول كاشتن آن درباغچه كنارايستگاه است .ايستگاه اتو بوس مي شود ايستگاه نارنگي . . . هر دوشنبه همديگر را مي ببينند دو سال هر دوشنبه همديگر را مي بينند .بيماري ،گرفتاري مانع آمدنشان نمي شود گاهي راد منش دستهاي پير فروغ را در دست مي گيرد .گاهي فروغ ناز مي كند و سرش را روي شانه هاي پيرمرد مي گذارد.گاهي پيرمرد با عصايش پرنده هاي آزاد را نشانه مي رود گاهي فروغ جفتهاي عاشق را. . . اين دو تابستان سايه درختان و اين دو زمستان سينه كش آفتاب جاي زير اندازشان رامعلوم مي كند.هواي سرد و گرم آنهارابه سينمامي كشد و روزهاي باراني به انجمنهاي ادبي . . . بچه هاي فروغ از تغييرروحيه ي مادر هم شادند و هممتعجب .بيشتر وقتها تلفن خانه ي او مشغول است. راد منش از فروغ مي خواهد كه با او زير يك سقف زندگي كند .بارها ،بارها .فروغ نمي پذيرد. هر بار به دليلي طفره مي رود .. . دو سال حرف و حديث و خاطره .. . راد منش از تمام شدن حرف مي ترسد اما فروغ هربار با دهاني پر حرف تر به سراغ او مي آيد تازگي ها به كتابهاي مرحوم سرهنگ بختياري ناخنك مي زنند هر دو يك كتاب مي خوانند و بعد در باره ي آن بحث مي كنند وقتي كتاب يك ماجراي عاشقانه دارد هر دو . . . دوسال همدردي و همراهي. . . دوسال تلاش براي كاشتن نهال دوستي .شايد عشق.نهال نارنگي امسال بايد شكوفه بدهد.اين روزها فروغ الزمان ناراحت و عصبي است شايد مجبور باشد خانه ي سرهنگ را بفروشد. كاوه اش در مرز ورشكستگي قرار دارد .رادمنش در ظاهر نگران است اما انديشه موذي با فروغ زندگي كردن در زير يك سقف از نگاهش نمايان مي شود .فروغ مي فهمد .اما . . .سه تا دوشنبه مانده به عيد .عيد پارسال فروغ به رادمنش يك جلد ديوان حافظ هديه كرد و يك جعبه خاتم هديه گرفت . . راستي چقدر حرف مي زد اين فروغ . . . از جشن تولد نوه ها مي گفت تا ريزه كاريهاي خانه داري عروسهايش . . . حتا پيش رادمنش غيبت ميكرد از زنهايي كه او آنها را نديده بود . . . چقدر گوش ميكرد اين رادمنش چقدر حوصله داشت . . . خدا رحمت كند سرهنگ را. خاك برايش خبر نبرد او خيلي كم حرف ميزد گوش هم اصلن نداشت حالا اين راد منش چه حيف!!!با هم ناهار مي خوردند چاي مي خوردند سيگار مي كشيدند . سرفه مي كردند .چرت مي زدند و مي خنديدد. . . سه تا دوشنبه مانده به عيد. . .راد منش مي آيد .نهال نارنگي شكوفه داده است .آن را به فال نيك مي گيرد .فروغ نمي آيد . دوساعت ميگذرد نمي آيد.بي سابقه است چرا امروز كه نهال نارنگيشان گل داده بود فروغ نيامد ؟رادمنش كلافه مي شود شماره او را مرتب مي گيرد مسير افكارش راه مي كشد به بيمارستان . . . زبانم لال پزشك قانوني . . . فروغ مرده؟ فروغ من مرده ؟ سه روز پيش با او حرف زده بود . . . ـ خانم شما بيماري به نالم فروغ الزمان صدر دارين ؟ مطمئنيد ؟. . . بيمارستان كه نيست . . . مسافرت ؟ نه بدون خبر ؟نه اگر فروغ آمده بود با هم شكوفه هاي نارنگي را مي ديدند . . . او مي آيد . دوشنبه ي ديگر. يك ساعت گذشت ،نيامد .دو ساعت گذشت نيامد . درد بي مهري فروغ به جانش چنگ مي اندازد چقدر يك دنده بود اين فروغ كه نشاني خانه اش را نداده بود غير از آنكه يك كلام فقط يك كلام راد منش گفته بود دلم ميخواهد خانه ات را ببينم. . . قصد رفتن مي كند شكوفه ها را بو مي كشد اشكهايش بي مهابا در حال ريزشند دقيقه هاي شروع ساعت سوم است . . . ـ اقاي رادمنش ؟ بر مي گردد . . . ـ سلام من كاوه ام. . . پيش ميرود او را در آغوش مي گيرد . . . بوي فروغ مي دهد . . . ـ مادر ديگه نميان رفتن خونه سالمندان ـ كدوم خونه ؟. . . فروغ رو نيمكتي پشت به در ورودي ساختمان نشسته .همان روسري كه رادمنش دوستش مي داشت . . . نزديك مي شود با يك دست چشمان فروغ را مي گيرد و با دست ديگرش زيباترين شاخه كوچك نارنگي را .لمس دستهاي پيرمردو بوسه بر انگشتاني كه شكوفه داده بودند. . . - فروغ من قيمت آزادي تو اتاقي توي اين خونه ي لعنتي بود ؟. . . ـقيمت ازادي مارو بچه هامون تعيين مي كنن . . . حتي اگر . . .
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

32102< 17


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي